اهميتسرمايههاى انسانى
ما گاهى روى ملتهاى ديگر اين طور حساب مىكنيم،وقتى هنر وفنون آنها را مىبينيم، جامعه آنها را مىبينيم،رفتار آنها را مىبينيم خيالمىكنيم ما يك نوع سرشت داريم و آنها سرشت ديگرى دارند.مثلا تا اسمآلمانيها برده مىشود مىگويند:آقا اين آلمانيها يك مغزهايى دارند.واقعاخيال مىكنيم كه اصلا ساختمان مغز آلمانيها با ساختمان مغز ما ايرانيها اززمين تا آسمان تفاوت دارد;اصلا آنها يك جور به دنيا آمدهاند و ما جورديگرى به دنيا آمدهايم.اگر اين طور است كه نژاد آنها با ما اين قدر تفاوتدارد بايد تا آخر دنيا هميشه آنها آقا باشند و ما بنده و نوكر باشيم و اصلا ازاول دنيا هم بايد همين طور مىبود;آنها نژاد آقا مىبودند و ما نژاد نوكر;
در صورتى كه اين طور نيست.اگر شش قرن به عقب برگرديد مىبينيدقضيه بر عكس بوده است.آنها اگر تفاوتى دارند تفاوتشان در اين است كهدر قسمتهاى فنى انسانهايى ساختهشده هستند و ما انسانهاى خام وساخته نشدهاى هستيم;از ميان استعدادهايى كه در وجود ما نهفته استيك هزارم آن استعدادها هم به كار گرفته نمىشود،ساخته نمىشود.
استعدادهاى بىشمارى به وجود مىآيد و در اثر مورد استفاده قرار نگرفتن و ساخته نشدن، در ده مثلا پشتيك گاو و يا در زراعتخاكمىشود.بو على سيناها به دنيا مىآيند ولى الفبا را هم ياد نمىگيرند و بعد باچه وضعى تا آخر عمر زندگى مىكنند و حتى خودشان هم خودشان رانمىشناسند و از دنيا مىروند.
يك ملت اگر بخواهد زندگى كند نياز به انواع سرمايهها دارد كه يكىاز آنها سرمايههاى اقتصادى است.ولى كدام سرمايه از همه سرمايههابالاتر است؟سرمايه انسانى.هر انسان براى خودش يك معدنى است و بهاندازه معدن فيروزه و طلا ارزش دارد.اگر ملتى اين رمز به دستش آمدهباشد،اين معما را حل كرده باشد،اين توانايى و توفيق را پيدا كرده باشد كهبتواند از انسانهايش استفاده كند و آنها را بسازد،گرچه آن ملت هيچ چيزنداشته باشد،ولى همه چيز دارد.الان بعضى از اين كشورهاى اروپايىاين طور هستند.مثلا انگلستان يك كشور تهى و خالى است كه نمكش راهم بايد از خارج بياورند،همه چيز را بايد از بيرون وارد كنند،ولى بهارزش يك چيز پىبرده است،به ارزش ساختن افراد خودش;اينمعدنهاى انسانى را خوب كشف كردهاند.وقتى اين معدنها را استخراج وآماده مىكنند ديگر باك ندارند كه هيچ چيز ندارند و همه چيز بايد ازبيرون بيايد.مىگويند ما آدم داريم،آدم كه داريم همه چيز داريم ولى اگرآدم نداشته باشيم هيچ چيز نداريم.
مسالهاى اولين بار در كلام امير المؤمنين على عليه السلام مطرح شده استكه مقايسه مىكنند ميان ارزش مال و ارزش علم كه آيا علم با ارزشتر استيا مال؟البته بايد بگوييم علم با ارزشتر است،ولى هيچ فكر كردهايد چراعلم با ارزشتر است؟چون علم يعنى انسان،يعنى عاملى كه انسان رامىسازد.ثروت عاملى است غير انسانى از نوع جماد،نبات و يا حيوان.
نفتيك ثروت است ولى جماد است.اينكه آيا علم بهتر استيا مال، مقصود اين نيست كه يا مال داشته باشيم و علم نداشته باشيم و يا علمداشته باشيم و مال نداشته باشيم،بلكه مقصود اين است كه كدام در درجهاول است.اگر ملتى مال داشته باشد ولى علم نداشته باشد،يعنى انساننداشته باشد،آن مال و ثروتش بيش از آن مقدار كه خورده خودش بشود،خورده ملتهاى ديگر مىشود،بلكه همين مال و ثروت ممكن است اسباببدبختى او شود.ولى اگر ملتى علم داشته باشد،آدم داشته باشد،انسانداشته باشد،مال و ثروت را به دست مىآورد.علم اگر باشد ثروت را بهدنبال خود مىآورد،ولى ثروت نمىتواند علم را به دنبال بياورد.
مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى معروف وقتى كه در مصر بود به هر جاكه مىرفت مردم را بيدار و آگاه مىكرد،با استعمار در همه جا مبارزهمىكرد و ريشه نهضتهايى كه در شرق اسلامى صورت گرفت اين مرد بود.
در مصر انقلابى بپا كرد.استعمار انگلستان عجيب به وحشت افتاد.
تبعيدش كردند.وقتى او را سوار كشتى كرده و مىخواستند ببرند دوستانو ارادتمندانش خواستند مقدارى پول به او بدهند تا همراه خود داشتهباشد.قبول نكرد.گفتند:آخر تو يك آدم اسير چرا اين پول را قبولنمىكنى؟گفت:شير هر جا كه برود طعمه خود را پيدا مىكند;من هر جا كهباشم اين قدر علم و هنر دارم كه بتوانم زندگى خودم را اداره كنم.
اين است كه مىگويند سعادت ملتها به داشتن استحكامات نيست،بهداشتن معدنها و ساختمانها نيست،فقط به داشتن يك چيز است:داشتنانسانهاى ساخته شده.از اينجا مىتوانيم بفهميم كه چرا پيغمبران در ميانصنعتها و اختراعها و فنون،تنها به يك فن و صنعت مىپردازند و آنصنعت انسان سازى است.
نظرات شما عزیزان: